خیلی فشار میدی

ساخت وبلاگ

چه حواسش بود من کدوم روزش رو اومده بودم، کسی که هیچوقت سر بحث رو باز نمیکرد، ایندفعه شروع کرد،... بعد از اون کارگاه بعد از کلاس امروز و همه کلاسهای گذشته، این فشار اضافه من روی کلاویه بیشتر داره خودشو نشون میده و اذیتم میکنه، راست میگفت، من کلا بیش از حد فشار میدم، به غیر از پیانو، تو روزمره ام،... اون روز داشتم با تلفن صحبت میکردم، دیدم چقد سفت تلفن گرفتم! تلفن به اون سبکی مگه چقد نیرو و فشار برای نگهداشتنش لازمه؟ یا هوا سرد بود، دستام رو توی جیبم گذاشته بودم، و فشار میدادم! یا کتابام توی دستم! یا بشقاب توی دستم! یا وقتی با کسی حرف میزنم شونه بالا میدم، منقبضم! یا به حنجره ام فشار زیاد میدم! همه اینا منم، همین بودم، الان دارم دقت میکنم،...

اگه بهش فکر نکنم، اونقد فشار میدم که دستام سفید میشه، بی حس میشه، هی باید خودم رو ریلکس کنم، اگه بقیه بای دیفالت آروم و ریلکسن، من بی قرار و منقبضم! باید به خودم مدام بگم آروم باش...

چرا فشار میدی؟ اون تلفن اون کتاب اون بشقاب لعنتی نمیفته از دستت،... فشار چی رو به اینا منتقل میکنی؟ کجا زورت نرسیده و نتونستی حل کنی و بارش رو دوشت مونده؟... ببین خیلی جاهااااا، وااای که چقد خواهم سوخت اگر منشا اینا، اتفاقات زندگیم باشه، همونا که من نقشی در انجام شدنش نداشتم و توانایی حل کردنشم نداشتم، همونا که قلمبه مونده،... ای وااای.

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 13:30 توسط ال  | 

خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 2:40