سه شنبه بود

ساخت وبلاگ

پشت میزم یک اینه اس، هروقت از کارم خسته میشم صندلی رو برمیگردونم و تو اینه با خودم یا آدمایی که میشناسم صحبت میکنم، یعنی واکنش تندی نشون دادم؟ کاش با خوده استاده صحبت میکردم اول، واقعا اینقد این پروژه مهم بود؟ اره که مهم بود، اصلا تلنگر بود، برای همه فرصتهای بر باد رفته،... حالا خوبه اون لج کنه و بگه اصلا نیا دیگه:/... نمیدونم این داستان هنوز تعیین تکلیف نشده و درسته دیگه براش اشک نمیریزم، ولی باز ته مغزم درگیره،... خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم زندگی من درگیرش شده بود، هنوزم ناغافل یکسری تمرینات رو انجام میدم و بعد به خودم میگم چیکار میکنی؟!...

هنوز نتونستم تو تقویمم برنامه مرتب بنویسم و عمل کنم، بخاطر بلاتکلیفی چند مورد و حوادث غیرمترقبه...

دیشب برای کهیر رفتم دکتر و گفت حساسیت غذاییه، و یک قرص و آمپول نوشت، که دیشب قرص خوردم و صبح به زور بلند شدم عصرم با زنگ در بیدار شدم، یعنی بشدت خواب اور بود،... و الان هیچ اثری از کهیر تو بدنم نیست، قرص رو نمیخورم دیگه، خیلی بیحالم کرد،...

هرچند دکتره گفت مراقب غذات باش، ولی در اقدامی یهویی شب سوشی خوردم! دومین سوشی عمرم! با سس سویا و واسابی و جینجر خرابکاری در کار...

ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:48