در مخیله ام هم هیچوقت نمیگذشت که روزی پیانو روبروم باشه و کنار پنجره و زیر نور ماه، ساعت ۱۲ نیمه شب تمرین کنم در سومین هفته شروع کلاس پیانو با بهترین معلم این شهر، و در حالیکه گیتار روی مبله و قطعه رو پوپیتر که برم اونم بزنم، و یا رفتم امروز خیاطی اندازه بزنه برای لباس اواز گروهی، یا تمرین قطعه ایتالیایی برای اواز کلاس چهارشنبه، گوشی ایفون دستمه، ماشین تو پارکینگه، هست و هزار هست و دو نیست.... مرا چه میشود؟؟؟
در این حین منتظر زمان مصاحبه دستگاههای اجرایی هستم، ...
و با همه اینها غمگینم...! می ترسم، نگرانم، میترسم همشو ازم بگیرن...
غم من درونی نیست همش، مشکلات خانواده تلمبار میشه و بیشتر از خودشون نگران و مضطرب میشم، کاش میشد خودشون حل میکردن و بی مشکل میشدن، من خیلی آسیب میبینم و ناراحت میشم و غصه میخورم و چاره ای هم نیس...
شاید چون بیست روز دیگ تولدمه، چون تحویل ساله، ولی یک "چون" الکی!
برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 119