میگه خوبی! فالشی نداشتی! از جلسه قبل خیلی بهتری! از اینجا به بعد باید خودت، خودت رو کشف کنی! بفهمی چطور صدای خوب و ژوست میتونی ایجاد کنی! چی خرابش میکنه! کجا نباید با فشار بخونی!... بگذریم از حرفای خوب بی حاصل...
حجم اتفاقات تلخ و شوکه کننده چقدر زیاد شده، به خودت میای میبینی یکساعته داری صفحات رو بالا پایین میکنی ببینی چطور همچین اتفاقی افتاده! آخرم نمیفهمی! و کلی صحنه و سناریو تو ذهنت میچینی از ریز خبرها و حرفها... خودازاری اجتناب ناپذیر... سوشال مدیا، عمق هر اتفاقی رو ده برابر میکنه،...
یک عکس خندون و رنگی از خودم استوری کردم، منکه میدونم اون من نیستم! خیلی وقته من نیستم! اصلا یادم نمیاد کی حس درون و بیرونم منطبق بوده! خیلی وقته یا یکی کمتره یا یکی بیشتر و این منم که لاپوشانی میکنم همه چیز رو.
میترسم برای خودم، برای اطرافیانم، ترس و استرسش از خودش بدتره.
کاش یک موتور سیکلت سنگین داشتم، اونوقت من بودم و موتورم و گیس بافته ام.
منی که چندین وقت بود شیرینی و کیک و کروسان نخورده بودم، امروز وقت و بی وقت، با دلیل و بی دلیل و بی لذت فقط خوردم...
امشب تمرین نمیکنم، زودتر میرم تو تختم، و رمان میخونم...
برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 45